کد مطلب:166205 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:258

امام از شهادت هانی و مسلم با خبر می شود
40) ابومخنف گفت: ابوجناب كلبی از عدیّ بن حرملة اسدی و او نیز از عبداللَّه بن سلیم والمذری بن المشمعل كه هر دو از افراد قبیله ی بنی اسد بودند، نقل كرد: هنگامی كه مراسم حج را برگزار كردیم، جز پیوستن به حسین (ع) تصمیمی نداشتیم و می خواستیم ببینیم كه عاقبت كار او چه خواهد شد. پس با شتر هایمان فوراً به راه افتاده و در منزل زرود به حسین رسیدیم وقتی به او نزدیك شدیم، مردی از اهالی كوفه را دیدیم كه با دیدن حسین راه خود را كج كرد. حسین (ع) نیز ایستاد مثل اینكه می خواست او را ببیند ولی آن مرد توجه نكرد و رفت. ما به سوی او رفتیم یكی از ما به همراهش گفت: نزد این مرد رفته و از او سئوال كینم و اگر از كوفه خبری داشت مطلع شویم. به او رسیدیم و گفتیم: السلام علیك وی گفت: و علیكم السلام و رحمةاللَّه. سپس گفتیم: از كدام مردانی؟ گفت: قبیله بنی اسد. گفتیم: ما نیر از قبیله بنی اسد هستیم. تو كیستی؟ گفت: من بكیر بن مثعبه هستم. ما نیز خود را معرفی كردیم سپس گفتیم: به ما از مردمی كه پشت سر گذاشته ای (كوفه) خبر بده گفت: بله، در كوفه بودم مسلم بن عقیل و هانی بن عروة كشته شدند و دیدم كه جسد آنها را در بازار می كشیدند.

راویان گفتند: پس (از شنیدن این خبر) به راه افتادیم تا به حسین (ع) رسیده و با او همراه شدیم و شب هنگام به منزل ثعلبیه رسیدیم. وقتی حسین (ع) اتراق كرد نزد او رفته و سلام گفتیم. جواب داد. به او گفتیم: خدایت رحمت كند ما خبری داریم اگر می خواهی


آشكارا وگرنه مخفیانه بگوییم. حسین نگاهی به یارانش كرد و گفت: از اینها چیزی را پنهان نداریم. گفتیم: سواری را كه شب گذشته از مقابل تو آمد دیدی؟ گفت: بله، می خواستم از او چیزی بپرسم. گفتم: ما از او برای تو خبر گرفته و بجای تو پرسش نمودیم. او فردی از قبیله ی ما (بنی اسد) و صاحب نظر، صادق، با فضیلت و عاقل است. او گفت: كه قبل از بیرون آمدن از كوفه دیده است كه مسلم بن عقیل و هانی بن عروة را كشته و آندو را در بازار به روی زمین می كشیده اند.حسین (ع) گفت: انا للَّه و انا الیه راجعون! خدا آنها را رحمت كند. و این سخن را چند بار تكرار كرد، گفتیم: ترا به خدا، بخاطر حفظ جان خود و خانواده ات از همین جا باز گرد زیرا در كوفه یاری كننده و پیروانی نداری، می ترسیم كه علیه تو باشند. راوی گفت: پس در این هنگام پسران عقیل بن ابی طالب آمدند.

41) ابومخنف گفت: عمر بن خالد از زید بن علی بن حسین و او از داود بن علی بن عبداللَّه بن عباس نقل كرد: پسران عقیل گفتند: نه، بخدا سوگند نا انتقام خونمان را نگیریم، بر نمی گردیم یا مانند برادرمان كشته شویم.

42) ابومخنف گفت: ابی جناب كلبی از عدی بن حرمله و او از دو نفر افراد قبیله ی بنی اسد (ابن سلیم و ابن مشمعل) نقل كرد: حسین (ع) نگاهی به ما كرد و گفت: بعد از آنها در زندگی خیری نیست. گفتند: دانستیم كه او قصد رفتن دارد. پس گفتیم: خدا سرانجام كارت را نیكو كند. حسین گفت: خدا شما را نیز رحمت نماید. بعضی از یاران حسین (ع) به او گفتند: بخدا سوگند تو مثل مسلم بن عقیل نیستی و اگر به كوفه بروی مردم برای آمدن به سویت می شتابند. اسدیان گفتند: حسین تا سحرگاه منتظر شد و آنگاه به جوانان و یارایش گفت: آب زیادی بردارید. آنان نیز چنین كرده و به راه افتادند تا ره منزل زباله رسیدند.